بازهم نوروز...بازهم عشق
دیشب قدم می زدیم با خدا کوچه پس کوچه های خواب را ماه را پشت سرمی گذاشتیم تا روشن شدن چشم دنیا و فوت می کردیم تک تک ستارگان را تا تولد دوباره خورشید دیشب بی واسطه من بودم و او و دستی که گرفته بود وجودم را و بیرون می کشید مرا از دالان تاریکی تا دلم روشن و روشن و روشن ترشود دیشب می گفت و می شنیدم و تا مزرعه ی خورشید، ذره ذره ذوب می شدم گلهای آفتاب گردان دورم حلقه می زدند دلم روشن و روشن و روشن تر می شد و خدا بود که می خندید و تنهایم می گذاشت با روز وزنگ صدایش که بیدارم می کرد: امروز نوروز است....... ((چیزی نمونده نقاشی بهار کامل بشه ... بهترین شاهکار گیتی بر همه...
نویسنده :
مامان کیانا
11:32